تو دیگر ما شدنها و با هم شدنها را نمی خواهی.
و من می خواهم با تو بودن را . و آنرا نخواهم دید.
تو در زیباترین شبها . خودت را در نگاهم بی اثر کردی.
و من را از مرگ نا بسامان عشقت با خبر کردی.
تو می گفتی وجودم با وجودت اوج می گیرد.
تو می گفتی که عشقم تا قیامت هم نمی میرد.
ولی من دست عشقت را . درون دستهای مرگ دیدم.
خدایا باز هم من در اینجا .حرف ها از بی وفائی ها دیدم.
نظرات شما عزیزان:
|